امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست.

رهبر معظم انقلاب اسلامی

حسن تهرانی مقدم در ۶ آبان ماه ۱۳۳۸ در محله سرچشمه، تهران متولد شد. در مسجد زینب کبرای سرچشمه زیر نظر آیت‌الله سید علی لواسانی امام جماعت و مدیر مسجد، ‌تعلیمات دینی و مقدمات آشنایی با اسلام را فرا گرفت و به همراه برادرانش در گروه سرود مسجد شروع به فعالیت کرد. این گروه سرود، هسته‌اصلی گروه سرودی بود که در روز ۱۲ بهمن ۵۷ در فرودگاه مهرآباد به اجرای برنامه پرداخت. او پس از طی تحصیلات مقدماتی، موفق به اخذ مدرک کارشناسی در رشته مهندسی صنایع از دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی شد.

تهرانی مقدم که در اولین روزهای تشکیل سپاه پاسداران، به عضویت این نهاد درآمده بود، در دوران جنگ ایران و عراق، نخستین فرمانده توپخانه سپاه و بنیانگذار واحد توپخانه در سپاه بود. پس از آن طهرانی مقدم مسئولیت واحد توپخانه را به حسن شفیع‌زاده واگذار کرد و به یگان موشکی سپاه پاسداران رفت و مسئولیت این یگان را برعهده گرفت. او همچنین در تشکیل و بنیان‌گذاری فرماندهی موشکی سپاه تأثیرگذار بود. حسن طهرانی مقدم با پایان جنگ، وارد حوزه تحقیقات و توسعه فعالیت‌های موشکی در سپاه پاسداران شد و مسئولیت ریاست سازمان جهاد خودکفایی سپاه را برعهده گرفت. حسن تهرانی مقدم در ۲۱ آبان‌ماه ۱۳۹۰ بر اثر انفجار زاغه مهمات در پادگان مدرس، واقع در شهرستان ملارد، به همراه ۱۶ نفر دیگر از اعضای سپاه پاسداران، به شهادت رسید.

فرازی از وصیت نامه شهید:

هر وقت به یاد من افتادید برای شادیم یاد و ذکر اهل بیت ع و ذکر مصیبت آقا اباعبدالله ع و ائمه اطهار ع نمائید. در میان وسایل شخصی شهید، خانواده ایشان دستمال مشکی پیدا کردند که این شهید بزرگوار با الصاق کاغذی بر روی آن خواسته بودند که این دستمال همراه ایشان دفن شده و در قبرشان قرار گیرد. ظاهراً آن دستمالی بوده که شهید عزیز در عزاداری‌های محرم اشک چشمهای خود را با آن پاک می‌کرد. بر روی کاغذی که روی این پارچه قرار داشت با دستخط شهید نوشته شده بود: عنایت فرموده و این دستمال مشکی را در کفن بنده قرار دهید.

احمد کاظمی در تاریخِ ۲ مردادِ ۱۳۳۸ در شهر نجف آباد، استان اصفهان متولد شد. پدرش عشق‌علی کاظمی نام داشت. با وقوع انقلاب اسلامی در دی‌ماه ۱۳۵۸ همراه با گروهی اعزام به جنوب لبنان، ابتدا وارد سوریه شد. او در پادگان حموریه در اطراف دمشق، یک دوره آموزشی جنگ‌های نامنظم را به مدت ۴۵ روز، زیر نظر سازمان الفتح طی کرد و بعد از آن به جنوب لبنان اعزام شد و در کتیبه‌های نظامی اطراف بیروت، که مربوط به سازمان الفتح بود، مستقر شد. وی در سال ۱۳۵۹ به ایران بازگشت و بلافاصله به کردستان رفت. در پی آغاز جنگ تحمیلی ایران و عراق، با همراهی گروهی ۵۰ نفره در جبهه‌های آبادان حضور یافت. در پایان جنگ، این گروه به لشکر ارتقاء پیدا کرده بود و فرماندهی لشکر ۸ نجف را احمد کاظمی برعهده داشت. حاج احمد کاظمی در ۲۹ مرداد ۱۳۸۴ از سوی رهبر معظم انقلاب، به فرماندهی نیروی زمینی سپاه منصوب شد. او در دوران فعالیت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۳ نشان فتح دریافت کرد.

فرازی از وصیت نامه شهید:

هر موقع آماده می‌شوم چند کلمه‌ای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمی‌دانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید می‌کردیم. اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم. خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا را داریم. ای خدای شهدا، ای خدای حسین (ع)، ای خدای فاطمة زهرا (س)، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین. راستی چه بگویم، سینه‌ام از دوريی دوستانِ سفرکرده از دردِ دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا خود می‌دانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب مانده‌ام و دوران سخت وسخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم. چه بدم و ای خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا می‌بینی، دوست دارم بنده باشم، بندگی ام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا می‌کنم، از روی سرکشی نیست، بلکه از روی نادانی می‌باشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر می‌کنم، می‌بینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری از شهدا، کارِ خوب نکردن، بندة خوب نبودن، و … دیگر…

محمد جواد تندگویان در خرداد ۱۳۲۹ خورشیدی چشم به جهان گشود. او کودکی‌اش را بیشتر با مادر خود گذارند. خیلی پیـش‌تر از آن‌که به مدرسه برود و خواندن و نوشتن بیاموزد با راهنمایی پدر خویش به مسجد راه یافت و با قرآن کریم آشنا شد و کلام الله را چراغ راه آینده خویش ساخت. پس از پیروزی انقلاب بـه علت نیاز مبرم به وزارت نـفت دعـوت و به عنوان عضو کمیسیون پاک‌سازی منصوب شد اما به سرعت، به علت تـوطئه‌های زیـاد ضد انقلاب در جنوب و به‌ویژه در شهر آبـادان، به عنوان نماینده وزیـر وقـت نفت در مناطق جنوب به آبـادان اعـزام شد. او پس از فعالیت‌های چـشم‌گیر در آن شـهر و مقابله با توطئه‌های گروهک‌های مرتبط با شرق و غرب که می‌کوشیدند با ایجاد اخلال در عـملیات پالایـشگاه بزرگ آبادان به انقلاب نوپای اسـلامی لطـمه بزنند، بـه عـنوان مـدیر مناطق نفت‌خیز منصوب شـد. فعالیت جواد در این عنوان تا زمان نخست وزیری شهید رجایی ادامه داشت. او در این منصب در خـنثی کـردن توطئه‌ها، ایجاد آرامش لازم برای انجام کـارهای صـنعتی و بـالاخره شـروع و راه اندازی پروژه‌های بزرگ، تـوانایی‌های خـود را به منصه ظهور رساند تا این‌که به عنوان وزیر نفت انتخاب و پس از اخذ رای اعتماد از مجلس شورای اسـلامی مـشغول بـه کار شد. در خلال مدت یک ماه و چند روزه وزارت، او که رنج دربند بودن و سختی را چشیده بود، برای نظارت مستقیم بر عـملیات و کمک به حل مشکلات کارکنان، چندین بار به مناطق جنوب و آبادان مسافرت کرد تا این‌که در سفر آخر که برای دل‌جویی از کارکنان و بررسی وضعیت پالایشگاه به طرف آبادان حرکت کرده بـود، در آبان ۱۳۵۹ خورشیدی در راه ماهشهر به آبادان، از داخل خاک کشور ربوده و به عراق بـرده شـد و از آنجا به زندان استخبارات عراق منتقل شد. تلویزیون عراق پس از به اسارت درآمدن تندگویان، در برنامه‌های خود اعلام می‌کرد: «اکنون ایرانی‌ها نه وزیر نفت دارند و نه نفت. دولت ایران تا یک سال به امید بازگشت تندگویان، از معرفی وزیر نفت جدید به مجلس، خودداری کرد.» ورود شهید تندگویان به زندان بغداد آغاز مرحله‌ای متفاوت در زندگی او بود. این شهید مبارز به مدت ۱۱ سال شکنجه و آزار در زندان‌های رژیم بعثی را تحمل کرد و در ۱۳۷۰ خورشیدی شربت شهادت را نوشید. عملکرد فریبکارانه حزب بعث مانع از آن شد تا اطلاعات دقیق و جامعی در ارتباط با نحوه اسارت و شهادت وی در دسترس باشد. به دلیل آنکه از آن شهید وصیت‌نامه‌ای در دسترس نیست، فرازهایی از سیره رفتاری او در ادامه می‌آید: یکی از ویژگی‌های جواد، روحیه کار تشکیلاتی بود. در آن زمان، تشکیلات زندان را مشترکاً مذهبی‌ها و چپی‌ها اداره می‌کردند و عمدتاً وابستگان به سازمان مجاهدین نماینده مذهبی‌ها بودند. جواد، هر چند نسبت به برخی از مواضع تشکیلات زندان نظر موافق نداشت، اما به لحاظ همان روحیه تشکیلاتی، همواره از خط مشی تشکیلات جمعی تبعیت می‌کرد. او، در استفاده از وقت خود خیلی هنرمندانه عمل می‌کرد و تقریباً تمام وقت او با برنامه‌های مفید پر شده بود. مطالعه کتاب، قرائت قرآن و نهج البلاغه، آموزش زبان انگلیسی به سایر بچه‌های مذهبی زندان و نیز ورزش، اشتغالات روزمره او را تشکیل می‌داد. یکی از این ویژگی‌های جواد هنگام مطالعه یا بحث، این بود که بلند و پرحرارت سخن می‌گفت، به گونه‌ای که نظر هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. چند بار هنگام بحث با او، پلیس زندان حساس شد و به ما تذکر داد که چرا بحث سیاسی می‌کنیم! جواد در عین حال توجه خاصی به مستحبات داشت. در روزهای متعددی در تابستان سال 1353 روزه دار بود، آن سال‌ها روزه گرفتن در زندان کار آسانی نبود، زیرا مأموران زندان به زندانیان اجازه نمی‌دادند برای صرف سحری بیدار شوند، از این رو بسیار اتفاق می‌افتاد که جواد و برخی دیگر از زندانیان مسلمان، لقمه نان و پنیری را که از شب زیر بالش خود قرار داده بودند، در حالت خوابیده می‌خوردند و روزه می‌گرفتند.

شهید محمود کاوه سال ١٣٤٠ هجری شمسی در مشهد متولد شد. پدرش که از کسبه بازار بود، با علما و روحانیون مبارز از جمله آیت‌الله خامنه‌ای، شهید هاشمی‌نژاد و شهید کامیاب ارتباط داشت. وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قائل بود محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت می‌برد. محمود صدای خوبی داشت و قرآن را با صوت قرائت می‌کرد. اولین جایزه خود که یک کتاب بود را به همین خاطر از آیت‌الله خامنه‌ای هدیه گرفت. کاوه یکی از جوان‌ترین فرماندهانی است که هدایت جنگ در دوران دفاع مقدس را به عهده گرفت. روزی که جنگ آغاز شد او یک جوان ۱۹ ساله بود اما ۳ سال بعد فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت. تیپی که از کلیدی‌ترین یگانهای سپاه بود. موفقیت‌ها و انجام عملیات خارق‌العاده توسط این تیپ با فرماندهی کاوه باعث شد که به لشکر ویژه ارتقاء یابد. آزادسازی سد بوکان و جاده ۴۷ کیلومتری آن، آزادسازی جاده شاهین‌دژ به تکاب، آزادسازی محور استراتژیک پیرانشهر به سردشت که به عنوان مرکزیت و نقطه ثقل عناصر ضدانقلاب به‌شمار می‌آمد و منجر به انهدام مرکز رادیوئی آنها و فتح ارتفاعات مهم مرزی منطقه «آلواتان» و آزادسازی زندان «دوله‌تو» و کشته شدن بیش از ۷۵۰ نفر از این عناصر شد، از جمله نبردهای تهاجمی‌ای بود که توسط محمود کاوه و همرزمانش در تیپ ویژه شهدا طرح‌ریزی و به اجرا گذاشته شد. کاوه در ۱۰ شهریور ۱۳۶۵ در منطقه عمومی حاج عمران بر روی قله ۲۵۱۹ حاج‌عمران بر اثر اصابت ترکش خمپاره و در سن ۲۵ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

تقی بهمنی متولد ۱۳۳۵ بود در شهر همدان بود. او برای خانواده عصای دست بود؛ روزها کار می‌کرد و شب‌ها درس می‌خواند. ابتدا عضو سپاه دانش بود و بعدها معلم شد. مبارزه را در پاوه آغاز کرد، اما جنگ برای او مدرسه تازه‌ای بود؛ فرمانده عملیات شد و در خطرات و سختی‌ها، همیشه پیش‌قدم بود. پول‌هایش هربار قسمت یکی بود؛ ساخت خانه، کشت زمین، خرج خانه، مسجد و هر جای دیگری که نیاز بود؛ صدقه یا قرض‌الحسنه؛ برای او فرقی نمی‌کرد که دل از مال دنیا بریده بود. معلمی می‌کرد؛ روستایی محروم در اسدآباد؛ مادرش می‌گوید: «شب‌های جمعه بچه‌ها را به خانه می‌آورد؛ حمام می‌کرد؛ برایشان غذا می‌پخت و میوه می‌خرید. می‌گفت: این‌ها فقیرند؛ چیزی برای خوردن ندارند؛ حتی برایشان کت و شلوار می‌خرید». ۲۵ ساله بود که به شهادت رسید؛ دهم اردیبهشت ۱۳۶۰ بر اثر اصابت ترکش خمپاره در جبهه غرب؛ با همان یک دست لباس سربازی! با همه بلندآوازگی، گمنام بود و وقتی پر کشید؛ خانواده فهمیدند که فرمانده بوده است. شهید بهمنی در زمان شهادت، فرمانده محور عملیاتی لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) بود. شهید که شد؛ «منوّر تپه» غرق ماتم شد؛ نام روستا را به درخواست اهالی «شهید بهمنی» گذاشتند

فرازی از وصیت نامه شهید:

من می‌دانم که این جنگ تحمیلی پایدار نیست و خداوند وعده داده است که پیروزی از آن ماست. خدا خود شاهد است که در این جنگ تحمیلی هم از طرف خودی من زجر می‌برم و هم از طرف دشمن، زیرا ما از درون با ستون پنجم در جنگ مواجه هستیم و از خارج با ابرقدرت‌های شیطانی. خدایا تو را قسم می‌دهم به جوانان آغشته به خون که اسلام را در این لحظه از زمان یاری کن. و اما شما مسلمانان در این موقع از زمان نشان بدهید که ما آزاده هستیم و پیرو مکتب اسلام هستیم. من شهادت را دوست دارم زیرا هر لحظه به استقبال آن می‌روم و با خون خودم می‌خواهم اسلام را یاری کنم اگر خدا این قربانی را از خانواده ما قبول کند، اما خانواده عزیزم شما را به خدا قسم می‌دهم بعد از مرگ من اگر مجلس عزاداری به پا کردید، خوشحال باشید و جشن بگیرید و به تمام بازماندگان بگوئید که خدا هم از ما قبول کرد. من به هیچ کس بدهکاری ندارم و از چند نفر مقداری پول می‌خواهم که این پول‌ها را برای بچه‌ها و خانواده‌های بی سرپرست به مصرف رسانید و باز هم دوست دارم که با لباس و سایر وسایل از جمله پوتین در خاک بسپارید. انقلاب ما، مانند نهالی نو است که احتیاج به آب دارد و ما مسلمانان برای آبیاری آن باید خون بدهیم تا این نهال بعد از چند زمانی ثمر خود را بدهد حقیقتاً شهید قلب تاریخ است زیرا با خون خود آزادی و انسانی زیستن را برای بازماندگان آموزش می دهد

شهید خلبان جواد فکوری ۱۷ دی ۱۳۱۷ در شهر تبریز متولد شد. سرهنگ خلبان اف-۴ فانتوم ۲ نیروی هوایی و فرمانده آن نیرو از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ و وزیر دفاع در کابینه دکتر محمدعلی رجایی بود. در سال ۱۳۳۷ مدرک دیپلم خود را با موفقیت کسب کرد. در همان سال در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته پزشکی پذیرفته شد ولی به خاطر علاقه زیادی که به خلبانی داشت، با انصراف دادن از تحصیل در دانشگاه، در مهر ماه همان سال وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. فکوری دو بار درسال‌های ۱۳۴۲ و ۱۳۵۶ برای تحصیل و آموزش خلبانی جنگنده اف-۴ به آمریکا رفت. جواد فکوری در طراحی عملیات کمان ۹۹ و عملیات اچ-۳ و عملیات اوسیراک شرکت داشت. همچنین فرماندهی پشتیبانی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه یکم شکاری و معاونت عملیاتی نیروی هوایی از دیگر پست‌های محوله به فکوری می‌باشد. وی در مهرماه ۱۳۶۰ در حین بازگشت از جبهه جنوبی جنگ به تهران، بر اثر سقوط هواپیمای حامل به همراه جمعی از فرماندهان ارتش و سپاه، تیمسار سرلشکر فلاحی، سرهنگ نامجو، سرداران کلاهدوز و جهان آرا، به فیض شهادت نائل آمد. پس از شهادت وی در سانحه پرواز هرکولس سی-۱۳۰ نیروی هوایی ارتش ایران، درجه نظامی جواد فکوری به سرلشکری ترفیع یافت، و از او تحت عنوان رسمی «امیر سرلشکر جواد فکوری» یاد می‌شود. از شهید جواد فکوری وصیت‌نامه‌ای در دسترس نیست اما قسمتی از خاطرات وی که توسط همسرش نقل شده آموزنده است که در ادامه می‌خوانید: حجم زیاد کار به او اجازه استفاده از مرخصی نداده بود. برای همین درخواست 3 ماه مرخصی داد. قرار بود بعد از اتمام دوره، مدتی برای تفریح به سفر برویم. ولی با وقوع انقلاب. روز بعد از تمام شدن دوره به ایران برگشتیم. اسفند 57 بود. خانه و زندگی‌مان در شیراز بود ولی بعد از سه ماه به تبریز منتقل شد. در تبریز درگیری با حزب خلق مسلمان آغاز شده بود و جواد فرمانده مقابله با آنها بود. البته 48 ساعت او را گروگان گرفته بودند که با وساطت یک درجه‌دار نیروی زمینی که او را نشناختیم، آزاد شد، وقتی برگشت تمام تنش کبود بود، زخم‌های عمیقی در پایش به وجود آمده بود. او در تبریز ماند و من و بچه‌ها در خانه عمه‌ام در تهران مستقر شدیم. چهار، پنج سال مطالعات گسترده بر ادیان مختلف، باعث گرایش شدید او به اسلام شد. نماز به موقع، قرآن و روزه‌اش ترک نمی‌شد. آن موقع کسی به اسم تیمسار ربیعی فرمانده پایگاه شیراز بود. وی در ماه رمضان ساعت 10 صبح جواد را برای صرف نوشیدنی به دفترش دعوت کرده بود. می‌دانست جواد اهل روزه است. جواد هم نرفت. به او گفتم: امسال، سال درجه‌ات است. با ربیعی سر ناسازگاری نگذار. اما جواد تاکید کرد: دینم را به درجه و دوره نمی‌فروشم. تیمسار ربیعی هم مرا دید و گفت: شوهر تو شب و روز من را گذاشته و به دینش می‌رسد. اغلب اوقات عادت داشتیم برای ناهار روز جمعه به باشگاه افسران در پایگاه برویم. جواد می‌گفت: تحمل این زورگویی‌ها را ندارم. در این مواقع، به خاطر اینکه خجالت آن فرد را بیشتر نکند سکوت می‌کرد.

عبدالحسین برونسی در ۳ شهریور ۱۳۲۱ در کدکن، از توابع شهرستان تربت حیدریه متولد شد. وی پس از چند بار تغییر شغل به علت شبهه ناک بودن کار و کم فروشی صاحبان مغازه، نهایتاً به شغل بنایی روی می‌آورد و تا هنگام پیوستن به سپاه این شغل را ادامه داد. او همچنین از فعالان سیاسی مخالف حکومت منحوس پهلوی بود که چند بار توسط ساواک دستگیر و شکنجه شده، به طوری که دندان‌هایش را می‌شکنند و نهایتاً حکم اعدامش صادر می‌شود اما با وقوع انقلاب به مرحله اجرا نمی‌رسد. او بارها دستگیر و توسط ساواک شکنجه شد. پیرامون یکی از موارد دستگیری نقل شده است: در زندان به قدری جای ما تنگ بود که به نوبت چند نفر می‌خوابیدیم و چند نفر دیگر می‌ایستادیم، ما را شکنجه می‌کردند. همان اول که ما را گرفتند فکر می‌کردی چه کسی را گرفته‌اند. دور ما را گرفتند یک مسلسل را به پشتم گذاشتند دیگری را روی سینه‌ام و یکی هم سیلی می‌زد و می‌گفت: پدر سوخته بگو دوستان شما چه کسانی هستند. گفتم: من هیچ دوستی ندارم تک و تنها هستم، یکی از آنها گفت: نگاه کن پدر سوخته را هر چه کتک می‌زنیم رنگش تغییر نمی‌کند. می‌گفتند: ترا می‌کشیم، می‌گفتم: بکشید، به دهانم می‌زدند هر دندانی که می‌افتاد می‌گفتند. پدر سوخته دندان‌هایش دارد می‌ریزد و کسی را لو نمی‌دهد. او پس از انقلاب به سپاه پیوست و در آغاز جنگ راهی جبهه حق علیه باطل شد. وی در این دوران مسئولیت‌های مختلفی داشت که در آخرین آن فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه بود، که در سال ۱۳۶۳ طی عملیات بدر در شرق دجله کشته شد. وی ۵ سال همزمان با کار به تحصیل علوم اسلامی نیز می‌پرداخت

فرازی از وصیت نامه شهید:

فرزندانم خوب به قرآن گوش کنید و خودتان را به قرآن متصل کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان باشید ولی فرزندان من، باید به این‌هایی که می‌گویم شما خوب عمل کنید این تکلیفی است برعهده شما. نگویید آنان را که کشته می‌شوند در راه خدا مردگانند بلکه زنده‌اند ایشان، ولی شما در نمی‌یابید… و هر آینه فرزندانم خدا شما را به این آیات قرآن آزمایش می‌کند حواستان جمع باشد، خیلی خوب جمع باشد و همیشه آیات قرآن را زمزمه بکنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند. (همسرم) از وقتی من با این فرزند فاطمه سلام‌الله علی‌ها نائب بر حق امام زمان آشنا شدم و بخصوص از وقتی که با شاگرد ایشان آقای [آیت‌الله] خامنه‌ای عزیز آشنا شدم هدف من عوض شد.

… اینها هستند که استقامت کردند در راه خدا، و ثابت کردند که د ین خدا را باید یاری کرد و به آنها، ملائکه‌های آسمان و ملائکه‌های مقرب خدا و فرشتگان خدا نازل شده. آنها را بشارت داند، به کجا بشارت دادند؟ به همانجایی که انبیا خدا یعنی به بهشت بشارت دادند. این بشارتی است که از طرف خدا مأموریت پیدا می‌کند به وسیله فرشتگان که به این شهیدان راه خدا موقعی که از مرکبشان می‌فتند و در راه خدا شهید می‌شوند، می‌گویند دیگر از گذشته خود هیچ حزن و اندوهی نداشته باشید. شما را به همان بهشت انبیاء وعده می‌دهیم.

شهید ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه‌ی گیلانغرب و ستاره‌ی ورزش کشتی کشورمان است. او در اول اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان در تهران دیده به جهان گشود. در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید و از آن به بعد همچون مردان بزرگ در زندگی را پیش برد. ابراهیم هادی دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم‌خان گذراند. او در سال 1355 توانست مدرک دیپلم ادبی خود را دریافت کند و حضور در هیأت و شاگردی علامه محمدتقی جعفری تأثیر به‌سزایی در رشد شخصیت معنوی ابراهیم هادی داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در وزارت آموزش و پرورش مشغول به کار معلمی شد. شهید ابراهیم هادی ورزشکار بود و در ورزش‌های کشتی و والیبال مهارت داشت. با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی‌دراز و گیلانغرب تا دشت‌های سوزان جنوب سلحشورانه حماسه‌آفرینی کرد. ابراهیم در عملیات والفجر مقدماتی، پنج روز به همراه بچه‌های گردان کمیل و حنظله در کانال‌های فکه مقاومت کردند. سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی بعد از پنج روز مقاومت و نبرد قهرمانانه و حیرت‌انگیز فاطمی به همراه بچه‌های گردان کمیل و حنظله در کانال‌های فکه به درجه‌ی رفیع شهادت نایل شد.

فرازی از وصیت نامه شهید:

خدایا تو را گواه می‌گیرم که در طول این مدت از شروع انقلاب تاکنون هر چه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را مورد آزمایش و آموزش در مقابل آزمایش‌ها قرار دهم. امیدوارم این جان ناقابل را در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر متکبرین بپذیری. خدایا هر چند از شکستگی‌های متعدد استخوان‌هایم رنج می‌برم، ولی اهمیتی نمی‌دادم؛ به خاطر این‌که من در این مدت چه نشانه‌هایی از لطف و رحمت تو نسبت به آن‌هایی که خالصانه و در این راه گام نهاده‌اند، دیده‌ام. خدایا، ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم، نمی‌دانم در برابر عظمت تو چگونه ستایش کنم ولی همین قدر می‌دانم که هر کس تو را شناخت، عاشقت شد و هر کس عاشقت شد، دست از همه چیز شسته و به سوی تو می‌شتابد و این را به خوبی در خود احساس کردم و می‌کنم. خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر تکه‌تکه‌ام کنند و یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت. و به عنوان یک فردی از آحاد ملت مسلمان به تمامی ملت خصوصاً مسئولین امر تذکر می‌دهم که همیشه در جهت اسلام و قرآن بوده باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف ننماید. دیگر این که سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرک و ریا، حسادت و بغض پاک نمایید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آن‌چنان که خداوند، اسلام و امام می‌خواهند، انجام داده باشید این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود.

حسین خرازی ۱ شهریور ۱۳۳۶ش، در خانواده‌ای مذهبی در اصفهان به دنیا آمد. او پس از فراگیری مقدمات علوم دینی در خانه، دیپلم طبیعی‌اش را از دبیرستان نمونه اصفهان (شبانه) در سال ۱۳۵۵ش اخذ کرد و در دانشگاه شیراز پذیرفته شد، اما به علت مشکلات مالی، از ادامه تحصیل بازماند. خرازی در همان سال، در پادگان قوچان به خدمت نظام وظیفه مشغول شد. سپس به مدت شش ماه، برای مقابله با جبهه آزادی‌بخش ظفار به عمان اعزام شد و با اوج‌گیری انقلاب اسلامی به انقلابیون پیوست. خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در دوران دفاع مقدس بود. او در فرونشاندن غائله گنبد و ترکمن صحرا و در آزادسازی شهرهای دیواندره، سقز، بانه، مریوان و سردشت از دست افراد مسلح، نقش مؤثری داشت. پس از عملیات فتح‌المبین، او تیپ امام حسین (ع) را به لشکر ارتقا داد و همچنان فرمانده آن بود. او در مقام فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین، در عملیات‌های مختلف حضور داشت و چند بار مجروح شد. وی در عملیات خیبر (اسفند ۱۳۶۲ش) یک دست خود را از دست داد. مرتضی آوینی در وصف سردار بزرگ سپاه امام حسین (ع)، حاج حسین خرازی گفته است: “وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می‌داده‌اند، بگذری، به «فرمانده» خواهی رسید؛ به علمدار. او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه می‌گویم چهره ریزنقش و خنده‌های دلنشینش نشانه بهتری است. مواظب باش، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می‌کنی. خرازی در ۸ اسفند ۱۳۶۵ش در منطقه عملیاتی کربلای ۵ به شهادت رسید.

فرازی از وصیت نامه شهید:

ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین را در آغوش بگیریم کلامی و دعایی جز این نباید داشته باشیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد – اگر در پیروزی‌ها خودمان را دخیل بدانیم این حجاب است برای ما، این شاید انکار خداست. اگر برای خدا جنگ می‌کنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش کنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر کار برای خداست گفتنش برای چه؟! در مشکلات است که انسان‌ها آزمایش می‌شوند. صبر پیشه کنید که دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم. هر چه که می‌کشیم و هر چه که بر سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد. سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تأثیر نامطلوبی در پیروزی‌ها دارد. همه ما مکلفیم و وظیفه داریم با وجود همه نارسایی‌ها بنا به فرمان رهبری، جنگ را به همین شدت و با منتهای قدرت ادامه بدهیم زیرا ما بنا بر احساس وظیفه شرعی می‌جنگیم نه به قصد پیروزی تن‌ها. همواره سعیمان این باشد که خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم که شهدا راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند. از مردم می‌خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول می‌خواهم که آن‌ها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا می‌خواهم که ادامه‌دهنده راه آن‌ها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگیشان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزب‌اللهی می‌خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آن‌ها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمام‌تر جلو این فسادها را بگیرید. استغفرالله، خدایا امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال نکیر و منکر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس. خدایا دل شکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت تو را می‌دانم و بس. و بر تو توکل دارم. خدایا تا زمان عملیات، فاصله زیادی نیست، خدایا به قول امام خمینی (ره) تو فرمانده کل قوا هستی، خودت رزمندگان را پیروز گردان، شر مدام کافر را از سر مسلمین بکن. خدایا! از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم. خدایا! تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهره‌مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم.

منصور ستاری در روستای ولی آباد قرچک در تاریخ ۲۹ اردیبهشت سال ۱۳۲۷ دیده به جهان گشود. شهید منصور ستاری، پس از پایان تحصیلات متوسطه و اخذ دیپلم در سال ۱۳۴۶ به دانشکده افسری رفت و پس از پایان دوران آموزشی به درجه ستوان دومی در سال ۱۳۴۸ نائل شد. او در سال ۱۳۵۰ به آمریکا سفر کرد تا دوره عملی کنترل رادار را آموزش ببیند و سال بعد، پس از گذراندن این دوره به ایران بازگشت و فعالیت خود را به عنوان افسر رهگیر نیروی هوایی شروع کرد. او با شرکت در کنکور سراسری در سال ۱۳۵۴ توانست در رشته برق و الکترونیک دانشگاه تهران ایران پذیرفته شود اما وقتی که جنگ ایران و عراق، شروع شد؛ با این که تنها چند واحد تا پایان تحصیلات دانشگاهی اش باقی مانده بود، ترک تحصیل کرد و در نیروی هوایی به رسته نظامی خود بازگشت. در تاریخ ۱۵ دی ۱۳۷۳ خورشیدی، شهید منصور ستاری بهمراه چند تَن از مسئولان نیروی هوایی در پایگاه هوایی شهید بابایی اصفهان در مراسم فارغ التحصیلی دانشجویان دوره خلبانی شرکت کرد و پس از آن دچار سانحه هوایی در راه بازگشت به تهران شدند و به درجه رفیع شهادت رسیدند. محل دفن پیکر او در آرامستان بهشت زهرا تهران است. فرازی از وصیت نامه شهید: “اللهم اجعلنی من جندک فان جندک هم الغالبون و اجعلنی من حزبک فان حزبک هم المفلحون و اجعلنی من اولیائک فان اولیائک لاخوف علیهم و لا هم یحزنون اللهم انی اسئلک تجعل وفاتی قتلا فی سبیلک تحت رایت نبیک مع اولیائک و اسئلک ان تقتل بی اعدائک و اعداء رسولک و اسئلک ان تکرمنی بهوان من شئت من خلقک و لا تنهی بکرامه احد من اولیائک اللهم اجعل لی مع الرسول سبیلا حسبی الله ماشاءالله” الهی از عمق جانم و با تمام وجودم شهادت می‌دهم به وحدانیت تو و رسالت رسول محمد (ص) و امامت علی (ع) و اولاد طاهرین او و از تو می‌خواهم که به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین، پنج تن آل عبا که تمام جهان به خاطر آنها برپاست مرا از دوستان علی و اولاد علی قرار دهی. به حق علی بن حسین زین العابدین به من لذت عبادت و به حق باقرالعلوم لذت علم و به حق امام صادق لذت صداقت و به حق امام کاظم لذت فروبردن غضب و به حق امام رضا لذت رضایت از الله و به حق محمد بن علی لذت جود و ایثار و سخاوت و به حق علی بن محمد لذت هدایت و به حق امام حسن عسکری لذت سرباز و رزمنده اسلام بودن و به حق امام مهدی لذت فرماندهی بر سپاه اسلام را عنایت کن. و خواهش می‌کنم اصلاً عکس مرا چاپ نکنید و برای من تبلغ نکنید و برای محمد و آل محمد و اسلا م تبلیغ کنید. اگر از من جنازه‌ای ماند در بهشت زهرا در بین بسیجی‌ها دفن کنید (البته این وصیت نامه پس از تدفین این شهید بزرگوار به دست آمد. لذا طبق خواسته خانواده ایشان محل دفنش در صحن حیاط امام زاده جعفر در شهرستان پیشوا از توابع ورامین که زادگاه وی نیز می‌باشد، بود.) و همه چیز مانند آنها باشد. من حاضر نیستم کسی بعد از من در رنج بیفتد. در هیچ مورد. هر چه بنیاد برای یک بسیجی ساده انجام می‌دهد بدهد و در بقیه امور طبق قوانین اسلام. والسلام، محتاج دعای همه

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.